نقد و بررسی سریال کرهای Parasyte: The Grey؛ ترس و هیجان در یک آخرالزمان اَنگَلی
سریال Parasyte: The Grey (انگل؛ خاکستری) یک اثر مهیج، اکشن، ترسناک و معماگونه است که با درآمیختن طنز و جدیت و با ارائۀ یک جلوۀ بصری فوقالعاده، داستانی دربارۀ یک آخرالزمان انگلی را روایت میکند.
اول صبح؛ مانگای مشهور «انگل» اثر هیتوشی ایواکی بیشتر به خاطر دو چیز شناخته میشود: هیولاهایی با سرهای تغییر شکلدهنده و قهرمانانش: یک دانشآموز دبیرستانی معمولی به نام شینیچی ایزومی و انگلی به نام میگی که بدن او را تسخیر کرده است.
حالا سریال جدید کرهای با نام «انگل؛ خاکستری» به سراغ این داستان اصیل و جذاب رفته و با اقتباسی آزادنه و نه کاملا وفادار، آن را به یک درام مهیج، ترسناک و میخکوبکننده تبدیل کرده است.
این سریال را یون سانگ هو کارگردانی کرده است؛ همان کسی که فیلم تاریخساز و به یاد ماندنی «قطار بوسان» را ساخته بود؛ فیلمی که یک خون تازه در رگهای ژانر زامبی به حساب میآمد.
قهرمان این سریال جئونگ سو ئین (با بازی جئون سو نی) است؛ یک دختر حدودا ۲۰ساله با گذشتهای سخت و پر دردسر که در مغازۀ خواربارفروشی کار میکند. هنگامی که او در راه برگشت به خانه از محل کار مورد حمله قرار میگیرد و نزدیک است که کشته شود، یک انگل وارد بدن او میشود و زخمهایش را التیام میبخشد. از این نقطه به بعد، انگل به عنوان یک نوع شخصیت جایگزین ظاهر میشود و رابطهای شبیه به رابطۀ دکتر جکیل و آقای هاید بین این دو شکل میگیرد؛ خود سو ئین انگلی را که در بدنش جای گرفته «هایدی» مینامد (اسمی دقیقا شبیه آقای «هاید»).
زمانی که هایدی کنترل را در دست داشته باشد، ممکن است یک شاخک کامل از نیمی از صورت سو ئین جوانه بزند. اما بیشتر اوقات، او حضور خود را از طریق یک کره چشم سیاه شده و صدایی ضعیف اعلام میکند.
هایدی در واقع یکی از انگلهای پرشماری است که در قالب یک تهاجم فضایی به زمین حمله کردهاند. این انگلها وارد بدن انسانها میشوند؛ از مغز آنها تغذیه میکنند و به تدریج جایگزین آنها میشوند. حضور آنها در بدن انسانها این امکان را به آنها میدهد که وارد جامعۀ انسانی شوند، به همۀ آنها سرایت کنند و نهایتا هیچ یک از انسانهای روی زمین را باقی نگذارند.
اما هایدی که با التیام دادن زخمهای سو ئین کارش را آغاز کرده، قصد ندارد میزبانش را از بین ببرد و کنترل او را به طور کامل به دست بگیرد. در واقع بین آنها یک رابطۀ همزیستی و دوستی وجود دارد. همین باعث میشود که سو ئین یک انسان کاملا متفاوت باشد.
شخصیتها و دار و دستههای دیگری هم در این داستان هستند که ارتباط و مبارزه و تعامل بین آنها داستان را پیش میبرد؛ از یک فرقۀ تاسیس شده توسط رهبر انگلها گرفته تا گروهی با عنوان «خاکستری» که یک نیروی ضد انگل است که تعدادی از انسانها آن را شکل دادهاند و توسط شخصیتی به نام چوی جون کیونگ رهبری میشود.
سریال «انگل؛ خاکستری» وقت را برای طرح ایدههای اصلی و جذاب خود تلف نمیکند؛ در همان قسمت اول، داستان با سرعتی برقآسا ما را در زمان به جلو و عقب میبرد تا درست و حسابی به ما نشان بدهد که حمله انگلها چگونه باعث تغییر شکل جامعه شده است. بنابراین در همان ابتدا ما با یک دنیای آخرالزمانی مواجه میشویم که پر از معماهای حل نشده، احساس تعلیق و البته کشش و جذابیت برای مخاطب است.
جلوههای بصری سریال بسیار نیرومند و فوقالعاده است و حال و هوایی سوررئالیستی و انیمهوار را در یک دنیای به ظاهر کاملا واقعی پیش چشم مخاطب مجسم میکند.
طنز و جدیتِ همزمان یکی از آن نکاتی است که همیشه در سریالهای کرهای مثل یک برگ برنده عمل کرده و در این سریال هم به شکلی بسیار دلپذیر و گیرا وجود دارد؛ شوخیهایی ظریف و دوستداشتنی که در دل تاریکترین و هولناکترین داستانها درخشش مخصوص خود را دارند.
شخصیتهای مکمل سریال همگی در جای خودشان تاثیرگذار هستند؛ از یک شیاد ترسو به نام سئول کانگ وو (کو کیو هوان) که متحد سو ئین است تا یک کارآگاه مهربان به اسم کیم چئول مین (کوون هه-هیو) و رهبر تیم «خاکستری» (لی جونگ هیون) که با دستکشهای سیاه رنگ و مدل موهای نامتقارنش که زخمی را از برخورد نزدیک و شخصی با یک انگل پنهان میکند، چهرهای نیرومند و ترسناک را نشان میدهد.
در مجموع باید گفت «انگل؛ خاکستری» یک اقتباس آزادانۀ درجهیک از یک مانگای خیالانگیز و جذاب است؛ سریالی که اکشن، ترس و معما را در چارچوبی از بازیهای نیرومند و همدلیبرانگیز و جلوههای بصری بینقص به مخاطب ارائه میکند.