زیباترین شعر عاشقانه ادبیات فارسی درباره «همسر»
در اینجا یکی از زیباترین اشعاری را مرور میکنیم که در سراسر ادبیات کلاسیک فارسی در توصیف «همسر» میتوان یافت. این شعر را میرزا حبیب خراسانی شاعر دوران قاجار سروده است.
اول صبح؛ در ادبیات کهن فارسی شعر عاشقانه کم نیست. در واقع شاید بشود گفت که عشق مهمترین و گستردهترین مضمون در ادبیات ماست. از بزرگترین شاعران همچون حافظ و مولانا و سعدی تا سایر نامآوران این عرصه مانند محتشم کاشانی و وحشی و صائب، همگی اهل سرودن عاشقانههای پر تب و تاب بودند.
به گزارش اول صبح؛ اما اغلب این اشعار عاشقانه خطاب به معشوقی ناشناس سروده شدهاند؛ معشوقی که چه زمینی باشد و چه آسمانی، در هر صورت بیشتر اوقات از شاعر دور است و با ناز و عتاب و جفاکاریاش او را آزار میدهد. بنابراین کمتر شعر عاشقانهای را در ادبیات کلاسیک فارسی میتوان یافت که خطاب به «همسر» سروده شده باشد؛ همان معشوقی که نه تنها از شاعر دور نیست بلکه همدم و همراه همیشگی اوست.
اما در این میان استثناهایی هم وجود دارد و یکی از زیباترین و دلنشینترین استثناها، شعری از میرزا حبیب خراسانی است؛ شاعری عارف و اهل ایمان که در روزگار قاجار در خراسان زیست و پس از رحلتش در سال 1287 شمسی، در جوار مرقد مطهر حضرت علی بن موسیالرضا علیهالسلام در مشهد مقدس به خاک سپرده شد.
میرزا حبیب در این شعر همسر خود را یاری همراه و همنفس توصیف میکند که گویی خداوند او را مخصوص دل و جان میرزا آفریده است. این شعر توصیفی بسیار دلنشین و زیبا از عشقی دوسویه میان دو یار است که همۀ عمر را با احترام و محبت در کنار هم زیستهاند. در اینجا ابیات برگزیدهای از این قصیدۀ عاشقانه را میخوانید:
شکستهزلف بتی مست در سرای من است
که روی دلکش او باغ دلگشای من است
فرشتهخوی و پریروی و آدمیرفتار
برای من مگر او رحمت خدای من است
منم غلامش و خود را غلام من خواند
چه نادر است که هم شاه و هم گدای من است
میان جان و دل من همیشه جای وی است
کنار زلف و برِ او هماره جای من است
چنان موافق طبع است و دلنشین خیال
که آفریده مگر گویی از برای من است
مگر که آب و گلش در هوای من بسرشت
خدای من که هوایش همه هوای من است
چنان رضای من از جان و دل بجوید کِش
هوا هوای من است و رضا رضای من است
همیشه ورد زبانم همه دعای وی است
هماره ورد زبانش همه دعای من است
به هرچه امر کند من به مدعای ویم
به هرچه حکم کند او به مدعای من است
به هر دو عالم من درخور و سزای ویم
به هر دو گیتی او درخور و سزای من است
چو گویدم که فدای توام فدای ویم
چو گویمش که فدای توام فدای من است
حقیقت دو جهان در جمال او نگرم
که در مشاهده جام جهاننمای من است
سزد که قبلهٔ خود خوانمش به گاه نماز
که زمزم و حجر و مشعر و منای من است
به چین و کاشغر و تبت و ختا نروم
که چین و کاشغر و تبت و ختای من است