خلاصه داستان قسمت 17 سریال فریبا
اگر موفق به دیدن قسمت هفدهم سریال فریبا نشدهاید، در اینجا میتوانید خلاصۀ اتفاقات این قسمت از سریال را بخوانید.
در قسمت هفدهم سریال «فریبا»، داستان در مسیری احساسی و پرتنش پیش میرود. سوگند، فریبا و نسترن در یک کافه با بهروز ملاقات میکنند، جایی که بهروز نسخهای از قسمت اول داستان «فریبا و پناه» را در اختیارشان میگذارد. سوگند از فریبا میخواهد متن را با لحن خودش بخواند، در حالی که از او فیلم میگیرد. فریبا شروع به خواندن میکند؛ داستان دختری که در یک روز بارانی، پریشان و غرق در افکارش، به کافهای پناه میبرد و با پسری که تنها نشسته و بردگیم بازی میکند، آشنا میشود. این مکالمه ساده آغازگر یک رابطه عجیب و پیچیده است.
به گزارش اول صبح| در این میان، نسترن متوجه میشود که داستان به شکلی آشکار، روایت آشنایی خودش با بهروز است. او که ناراحت و عصبی شده، قصد خروج از کافه را دارد، اما بهروز سعی میکند او را متقاعد کند که این فقط یک ایده اولیه است و داستان در ادامه مسیر متفاوتی خواهد داشت. نسترن، هرچند ناراحت، اما از بهروز دلخور نمیشود و ترجیح میدهد بعداً درباره این موضوع صحبت کند.
در ادامه، فریبا و سوگند در مسیر بازگشت، درباره داستان بهروز و استعدادش در نویسندگی صحبت میکنند. سوگند به فریبا پیشنهاد میدهد که هرچه زودتر تصمیم خود را درباره انتخاب «پناه» بگیرد و تأکید میکند که او فقط باید کسی را انتخاب کند که در پروژهشان مناسب باشد، نه لزوماً برای یک ازدواج واقعی! فریبا که هنوز مردد است، از سوگند نظرش را میپرسد و سوگند به یاد یکی از کاندیداهای قبلی میافتد که ورزشکار و خوشچهره بود.
در همین حین، ترنم، کارمند شرکت، از اینکه در حاشیه نگه داشته شده، ناراضی است و با ابراهیم وارد بحث میشود. ابراهیم اما معتقد است که این مسیر برای او مناسب نیست و بهتر است از دنیای اینفلوئنسرها فاصله بگیرد.
در بخش دیگری از داستان، پارسا، پسر نوجوانی که همراه پدرش تکواندو تمرین میکند، بهجای رفتن به مدرسه، سوار تاکسی شده و به سمت مقصدی نامعلوم حرکت میکند. او قصد دارد به نشانیای که در یک سند قدیمی دیده، برود؛ به امید اینکه مادرش را پیدا کند.
در پایان، فریبا سرزده به کافهای که بهروز مشغول کار است، میرود و متوجه علاقه عمیق او به نسترن میشود. او این موضوع را با سوگند در میان میگذارد و به این نتیجه میرسند که بهروز گزینه مناسبی برای پروژهشان است. آنها در یک تماس تصویری چهارنفره، درباره برنامههای آیندهشان صحبت میکنند، اما نسترن کمکم دچار تردید میشود و از تصمیمی که گرفته، پشیمان به نظر میرسد...