فلسفۀ انیمه؛ «شبح درون پوسته» و معنای «پسا انسان»
در بین تمام ژانرها در انواع آثار سینمایی، «انیمهها» جزء پربارترین آثار در زمینۀ بیان مفاهیم فلسفی هستند. داستانهای پیچیده، شخصیتهای عمیق و موقعیتهای بسیار خاص و عجیبی که در دنیای خلاقانۀ این فیلمها با آنها مواجه میشویم، این امکان را به انیمه میدهند که تبدیل به نوعی آزمایشگاه فکری برای ارائه و بررسی پرسشهای فلسفی شود.
آنگوس مکبلین در کتاب خود با عنوان «انیمه و فلسفه: چشمان خیره از شگفتی»، پرسش اصلی انیمۀ سینمایی «شبح درون پوسته» (Ghost in the Shell) را اینگونه مطرح میکند: «معنای انسان بودن چیست»؟
معنای این پرسش را باید در یک پسزمینۀ فرهنگی و فلسفی بفهمیم که به ویژه با مفهوم اومانیسم مرتبط است. انسانگرایی یا اومانیسم دیدگاهی فلسفی و اخلاقی است که بر ارزش و تواناییهای «انسانها» تاکید میکند و «انسانیت» را در بالاترین مقام در ساختار فکری و نظری خود مینشاند. در اومانیسم، هر ارزشی از منظر انسان قضاوت میشود و جهان به طور کلی از دیدگاهی انسانی مورد کاوش و جستجو قرار میگیرد.
اما در مقابل، پساانسانگرایی میخواهد نشان دهد که «انسانها» تنها موجودات ممکنی نیستند که میتوانند ویژگی «انسانیت» را داشته باشند. به تعبیر دیگر، پساانسانگرایی به دنبال چشماندازهای ممکنی است که بتواند هستی و جهان را از منظری «غیرانسانی» یا «فراانسانی» درک کند.
مکبلین معتقد است که «سایبورگها» یا همان ترکیبات انسان و ماشین که در فیلمهای تخیلی و به ویژه در «شبح در پوسته» میبینیم، در حقیقت «شخصیتهای مرزی» هستند که انتقال از انسانگرایی به پساانسانگرایی را در ادبیات و فیلمهای ژانر علمی تخیلی نشان میدهند. از نظر مکبلین این فیلم با تنشهای موجود بین انسانگرایی و پساانسانگرایی درگیر است.
در این فیلم، شخصیت اصلی سرگرد موتوکو کوساناگی است. او یک سایبورگ است که برای بخش امنیت سازمان پلیس کار میکند. این فیلم از طریق شخصیت موتوکو، به بررسی یکی از موضوعات مرکزی تفکر پساانسانی میپردازد که همان مفهوم «بدنمندی» یا «جسمانی شدن» است. موتوکو یک «سایبورگ کاملاً جایگزینشده» است، به این معنی که بدن او کاملاً روباتیک است و مغز او تنها بخش ارگانیک باقیمانده از بدن انسانی اوست.
سوال این است که موتوکو چگونه با بدن روباتیک خود «همذاتپنداری» میکند؟ به گفته مکبلین، سایبورگها بخش مرکزی تفکر پساانسانی هستند. شخصیتهای سایبورگ با خودشان به عنوان «دوگانهای» مواجه میشوند که از یک سو ذهنیت انسانی دارد و از سوی دیگر خود را با بدنی متحد و یگانه میبیند که به هیچ وجه انسانی نیست. بر این اساس است که سایبورگ مرز بین «انسان و پساانسان» را نشان میدهد.
در فیلم «شبح درون پوسته» سطوح مختلفی از سایبورگ بودن وجود دارد. برخی افراد دارای ارتقاءهای سایبرنتیکی حداقلی هستند، در حالی که دیگران بدنهای کاملاً جایگزین دارند و دستکم یکی از شخصیتهای فیلم (اگر بشود اسمش را شخصیت گذاشت) به طور کامل یک هوش مصنوعی بدون بدن است که با عنوان عروسکباز شناخته میشود
عروسکباز یک هوش مصنوعی بوده که به تدریج به نوعی خودآگاهی دست یافته و به این باور رسیده که زندگی چیزی جز تولد و مرگ نیست. به همین دلیل تصمیم گرفته که خود را با یک بدن، که همان بدن موتوکو است ترکیب کند. زمانی که موتوکو با هوش مصنوعی موسوم به «عروسکباز» ترکیب میشود، پرسش فلسفی فیلم پیچیدهتر میشود.
حالا دیگر مسئله فقط این نیست که یک ذهن انسانی چگونه با یک بدن غیرانسانی همذاتپنداری میکند بلکه دو پرسش دیگر هم وجود دارند: اولا آیا یک هوش محض مبتنی بر سختافزارهای کامپیوتری میتواند بدون داشتن هیچگونه اندام خاصی به مرتبۀ موسوم به «انسانیت» برسد؛ و سوال شگفتتر: ترکیب یک ذهن انسانی و ذهن ماشینی چگونه میتواند معنای «انسانیت» را تغییر بدهد؟
به طور خلاصه میتوان گفت «شبح درون پوسته» سیری در عمیقترین پرسشهای محتمل دربارۀ عبور از «انسانگرایی» به «پساانسانگرایی» است؛ پرسشهایی دربارۀ نسبت ذهن با ذهن، بدن با ذهن و «انسانیت» با «ماشین».