تاریخ مختصر فلسفۀ «خوشبختی»؛ از عهد باستان تا دوران معاصر

با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

جستجوی معنای «خوشبختی» همواره نقطه اشتراکی برای اندیشمندان و فیلسوفانی بوده که به دنبال معنا و هدف در پیچیدگی‌های زندگی بوده‌اند. اما فیلسوفان در دوره‌های گوناگون خوشبختی را به شیوه‌های مختلفی تفسیر کرده‌اند. در اینجا به طور مختصر مروری خواهیم داشت بر مهم‌ترین دیدگاه‌های فلسفی دربارۀ خوشبختی در دوره‌های مختلف تاریخ فلسفه.

اول صبح؛ خوشبختی مطلوب‌ترین حالتی است که هر انسانی در زندگی می‌تواند به آن برسد؛ همۀ ما می‌خواهیم خوشبخت باشیم اما در عین حال وقتی بخواهیم این هدف عالی و بزرگ را تعریف کنیم، خیلی زود و با کمی تامل درمی‌یابیم که کار چندان آسانی پیش رو نداریم.

تعریف دقیق خوشبختی بسیار دشوار است و هر کس بنا به دیدگاهی که نسبت به زندگی دارد و شرایطی که در آن زندگی می‌کند می‌تواند نقطه‌نظر متفاوتی در تعریف این مفهوم داشته باشد. دقیقا به همین دلیل است که می‌توان پرسش از ماهیت خوشبختی را یک سوال جدی و مهم فلسفی به حساب آورد.

برای برخی، خوشبختی ممکن است با دستیابی به رفاه مادی مرتبط باشد؛ برای دیگران، با عشق و نزدیکی به عزیزان؛ و برای گروهی دیگر، با احساس تعادل و هماهنگی درونی. با این حال، در هر شکلی از خوشبختی، احساسات مثبتی مانند شادی، رضایت، سپاسگزاری و عشق همراه آن هستند.

قرن‌ها بحث فلسفی درباره معنای خوشبختی و ارتباط آن با زندگی خوب، ایده‌های متنوعی را ارائه کرده که همگی بینش‌های ارزشمندی در مورد این حالت گریزان ذهنی ارائه می‌دهند.

3

مفهوم خوشبختی در فلسفه باستان

دو تن از بزرگ‌ترین فیلسوفان یونان باستان، ارسطو و اپیکور، راه‌های متفاوتی برای دستیابی به خوشبختی به بشر ارائه داده‌اند.

ارسطو بر این باور بود که خوشبختی همان «اودایمونیا» است که می‌توان آن را به معنای «زندگی شادمانه» یا «شکوفایی» ترجمه کرد. او معتقد بود که خوشبختی بالاترین خیر و هدفی است که انسان می‌تواند به آن دست یابد. از نظر او، خوشبختی صرفاً یک حالت «احساسی» نیست، بلکه نوعی «فعالیت» و نتیجه‌ی زندگی خوب است.

برای ارسطو، «زندگی با فضیلت» به معنای زندگی شجاعانه یا عاقلانه به شیوه‌ای خوشایند است. او بر این باور بود که با زندگی کردن به صورت فضیلتمندانه در تمام طول عمر، می‌توان به کمال و خوشبختی رسید.

اما اپیکور دیدگاهی متفاوت داشت. او بر این باور بود که «لذت» نه تنها بخشی از خوشبختی است، بلکه هسته‌ی اصلی آن را تشکیل می‌دهد.

بر اساس آموزه‌های اپیکوری، رضایت از زندگی نه از طریق تفکر عمیق یا انجام کارهای نیک، بلکه با انجام برخی امور و پرهیز از برخی دیگر به دست می‌آید. برای مثال، فردی ممکن است خوشبخت باشد زیرا درد و رنجی احساس نمی‌کند و دوستان خوبی دارد که با او مهربان هستند.

اپیکور همچنین توصیه می‌کرد که افراد نباید بیش از حد نیازهای اساسی خود بخواهند و باید به دنبال آرامش باشند. با این حال، حتی کسانی که به این اهداف ساده رضایت می‌دهند، می‌توانند از لذت‌های کوچک نیز بهره‌مند شوند.

در مجموع می‌توان گفت هر دو فیلسوف معتقد بودند که برای بهبود زندگی و لذت بردن بیشتر از آن، باید به طور انتقادی زندگی خود را بررسی کنیم. آن‌ها پیشنهاد می‌کردند که انتخاب‌ها و تصمیمات ما تعیین می‌کند که آیا فعالیت‌های روزمره برایمان شادی‌آور خواهند بود یا تاثیری در خوشبختی ما نخواهند داشت.

خوشبختی در فلسفه قرون وسطی

اندیشه‌های برخی از برجسته‌ترین متفکران فلسفه قرون وسطی، از جمله سنت آگوستین و توماس آکویناس، ابعاد جدیدی را در مسیر دستیابی به کمال نهایی و آرامش روحی آشکار می‌کند.

سنت آگوستین که از پیشگامان تفکر مسیحی اولیه بود، معتقد بود که خوشبختی واقعی در دستیابی به موهبتی نهفته است که او آن را به عنوان «اتحاد نهایی با خدا» تعریف می‌کرد. او بر این باور بود که خوشبختی واقعی تنها از طریق «ایمان» و رحمت الهی به دست می‌آید و از تمام لذت‌ها و خواسته‌های دنیوی فراتر می‌رود.

آگوستین خوشبختی را نه یک احساس، بلکه حالتی از ذهن و روح می‌دانست که با هماهنگی بین انسان و خدا، به ابدیتی بی‌نهایت از سعادت می‌انجامد.

توماس آکویناس که به عنوان بزرگ‌ترین الهی‌دان قرون وسطی شناخته می‌شود، موفق شد آموزه‌های ارسطو را با اصول مسیحیت ترکیب کند. او استدلال می‌کرد که خوشبختی واقعی تا حدی در زمین و از طریق زندگی فضیلتمندانه‌ای که با عقل و فضایل اخلاقی هدایت می‌شود، قابل دسترسی است.

از دیدگاه آکویناس، اگرچه خوشبختی موقت از طریق تلاش‌های زمینی ممکن است، اما «خوشبختی واقعی» تنها از طریق «اتحاد کامل با خدا در زندگی پس از مرگ» حاصل می‌شود.

مصداق یک انسان خوشبخت در این معنا شخص مومنی است که از طریق دعا و مناجات و اعمال نیک به آرامش دست می‌یابد و با پرورش صفاتی مانند فروتنی و مهربانی، روح خود را به سوی خدا هدایت می‌کند. این همان تجسم ایده‌آل «موهبت» آگوستین است.

به عبارت دیگر، دیدگاه‌های سنت آگوستین و توماس آکویناس نشان‌دهنده ارتباط عمیق میان ایمان، عقل، فضیلت، و کمال روحانی در دستیابی به شکلی پایدار از خوشبختی است.

2

خوشبختی در فلسفۀ مدرن

در فلسفه مدرن، مفهوم خوشبختی ابعاد گوناگونی به خود می‌گیرد. برای نمونه، دیدگاه‌های متضاد امانوئل کانت و جان استوارت میل را در نظر بگیرید.

امانوئل کانت، فیلسوف برجسته قرن هیجدهم، دیدگاه متعارف را که خوشبختی را هدف نهایی زندگی انسانی می‌دانست، رد کرد. از نظر او، اولویت نخست، «انجام وظیفه اخلاقی» است. طبق دیدگاه کانت، انسان باید از روی وظیفه عمل کند، نه از روی منافع شخصی. به عقیده کانت، جستجوی خوشبختی در اولویت دوم قرار دارد و تنها به عنوان پیامد و نتیجۀ اصول اخلاقی معنا می‌یابد؛ از نظر او ما هنگامی که به وظیفه عمل می‌کنیم نباید هیچ چشمداشتی (حتی خواست خوشبختی) از این عمل داشته باشیم.

در مقابل، فلسفه «فایده‌گرایی» جان استوارت میل چشم‌اندازی کاملاً متفاوت از خوشبختی ارائه می‌دهد. از دیدگاه میل، خوشبختی به معنای «لذت و نبود رنج» است. او رویکردی کاملاً لذت‌گرایانه دارد که بر افزایش رفاه عمومی و ارضای خواسته‌های بیشترین تعداد افراد تأکید می‌کند.

میل استدلال می‌کند که اعمالی که بیشترین میزان لذت را ایجاد کنند و در عین حال رنج را به حداقل برسانند، معیار اصلی تصمیم‌گیری اخلاقی هستند.

او همچنین تمایز جالبی میان انواع لذت‌ها قائل می‌شود و بر این باور است که لذت‌های فکری و اخلاقی ارزش بالاتری نسبت به لذت‌های جسمی و فیزیکی دارند.

این دیدگاه‌های مدرن که در تعریف و جستجوی معنای خوشبختی بیان شده‌اند، این مفهوم را به‌طور همزمان در سادگی و پیچیدگی خود به تصویر می‌کشند.

خوشبختی در فلسفه معاصر

در فلسفه معاصر، دو رویکرد اصلی برای درک خوشبختی وجود دارد: اگزیستانسیالیسم و روان‌شناسی مثبت. شاید این دو رویکرد به نظر نرسد که شباهت زیادی داشته باشند، اما هر کدام می‌توانند به ما کمک کنند تا بفهمیم خوشبختی در دنیای فلسفۀ معاصر به چه معناست.

رویکرد اگزیستانسیالیستی

فلاسفه‌ای مانند ژان-پل سارتر و آلبر کامو معتقدند که رسیدن به خوشبختی واقعی پیچیده است، زیرا زندگی بسیار پیچیده است. از نظر آن‌ها زندگی یک برنامۀ از پیش تعیین شده ندارد که بتوانیم چیزی به عنوان وظیفه یا راه درست را در آن تشخیص دهیم. هیچ راه درستی که از قبل مشخص شده باشد وجود ندارد. هیچ کتاب راهنمایی برای زندگی وجود ندارد. اما آن‌ها می‌گویند که تنها به این دلیل که زندگی کتاب راهنمایی برای چگونگی خوشبخت بودن (یا هر چیز دیگری) ندارد، به این معنا نیست که نمی‌توانی خودت راه خودت را پیدا کنی.

از نظر آن‌ها اگرچه به این معنا زندگی می‌تواند یک چیز بی‌معنا و پوچ به نظر برسد، اما این بی‌معنایی و فقدان هرگونه برنامۀ از پیش تعیین شده را نباید به عنوان چیزی غم‌انگیز یا دلسردکننده ببینیم؛ در عوض، اگزیستانسیالیست‌ها این حالت را «آزادی‌بخش» می‌بینند.

اگزیستانسیالیست‌هایی مثل سارتر معتقدند که به جای داشتن معنای از پیش تعیین‌شده یا هدفی که بخواهیم کشفش کنیم، ما خودمان باید معنا و هدف را بسازیم و خلق کنیم. از نظر آن‌ها ما باید خوشبختی خودمان را در دل این بی‌معنایی و بی‌برنامگی بسازیم؛ آن هم از طریق تصمیم‌هایی که می‌گیریم و انتخاب‌هایی که در زندگی می‌کنیم.

برای مثال، «افسانه سیزیفوس» اثر کامو را در نظر بگیرید. کامو در این کتاب تلاش می‌کند این نکته را روشن کند که حتی اگر کسی در میانۀ رنج‌آورترین و پوچ‌ترین زندگی ممکن هم قرار داشته باشد، باز هم می‌تواند معنای خاص خودش از این زندگی را خلق کند و تلاش کند تا بیشترین بهره را از آن ببرد.

رویکرد روان‌شناسی مثبت

از سوی دیگر، روان‌شناسی مثبت که توسط افرادی مانند مارتین سلیگمن رهبری می‌شود، رویکردی کاملاً متفاوت دارد. این رویکرد تمرکز خود را از این که چرا ما زنده‌ایم به این که چه عواملی به ما کمک می‌کنند تا زندگی لذت‌بخشی داشته باشیم تغییر می‌دهد.

سلیگمن و همکارانش پنج عنصر اصلی را شناسایی کرده‌اند: احساس خوب بودن (تجربه احساسات مثبت مکرر)، تعهد (زیستن به‌طور کامل در لحظه به‌طوری که همه چیزهای دیگر ناپدید می‌شود)، داشتن اهداف ارزشمند که پیگیری آن‌ها شما را مشغول می‌کند اما هرگز خسته نمی‌شوید، بخشی از چیزی بزرگتر از خود بودن و دستیابی به موفقیت.

سلیگمن این اجزا را به عنوان نقشه‌راهی برای خوشبختی ارائه می‌دهد. این مدل تأکید می‌کند که زندگی تنها با لذت‌های لحظه‌ای معنا نمی‌یابد، بلکه با ارتباطات و تعهدات پایدار نیز معنا پیدا می‌کند.

روان‌شناسی مثبت از تجربیاتی مانند غرق شدن در یک سرگرمی که دوست دارید، ساختن دوستی‌های عمیق یا دستیابی به اهداف استفاده می‌کند تا نشان دهد چه چیزی باعث می‌شود مردم نسبت به زندگی خود احساس خوبی داشته باشند (همان چیزی که گاهی آن را احساس «رفاه» می‌نامیم).

خوشبختی چیست؟

خوشبختی یا آن حالت ذهنی که همه آن را می‌خواهند اما هیچ‌کس نمی‌تواند دقیقاً تعریف کند، برای افراد مختلف در زمان‌های مختلف معانی متفاوتی داشته است. به‌عنوان مثال، ارسطو خوشبختی را زیستن به‌طور فضیلت‌مندانه دانسته و کانت گفته است که خوشبختی چیزی است که خواست آن در اولویت دوم نسبت به انجام وظیفه قرار دارد.

اما برای اگزیستانسیالیست‌هایی مانند سارتر یا کامو یک پاسخ ثابت در مقابل این سوال وجود ندارد، زیرا هر فرد باید خود تصمیم بگیرد که چگونه می‌تواند به بهترین شکل ممکن زندگی کند و چه چیزی را به عنوان خوشبختی برای خود تعریف کند. برخی دیگر نیز خوشبختی را به عنوان یک زندگی پر از احساسات مثبت تلقی می‌کنند.

تفاسیر مختلفی که در اینجا ارائه شده نشان می‌دهند که خوشبختی مفهومی پیچیده است. خوشبختی تنها به معنای احساس خوب یا سرگرم شدن نیست. بلکه شامل تجربۀ معنا و هدف، رضایت کلی از زندگی، و رفتار اخلاقی در روابط با دیگران نیز می‌شود.

به‌طور خلاصه، خوشبختی شامل تمام چیزهایی است که می‌خواهیم؛ اما ما تنها زمانی می‌توانیم به آن برسیم که با دقت به ارزش‌هایمان فکر کنیم و به‌طور اخلاقی رفتار کنیم.

 

منبع: فرادید
آیا این خبر مفید بود؟
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
دیدگاه
پربازدیدها
آخرین اخبار